بعد از یک روز خسته کننده به خانه بر می گردم.تنها جایی که می توانم قدری آرام باشم و هیچ چیز آزار دهنده ایی زجرم ندهد.
روی مبل می نشینم و چشمانم را می بندم .خانه ، آرام است و به جز صدای تیک تاک ساعت و نفسهایم چیزی نمی شنوم.
از این زندگی بدون تنوع و تکراری خسته شده ام.دنیایی تکراری و خاکستری رنگ.
به خودم فکر می کنم و از رفتارهایم خنده ام می گیرد؛ تا همین چند وقت پیش ، از تنهایی و سکوت فرار می کردم و سعی در شکستن دیوار بین خود و دنیای اطرافم داشتم.
ولی الان ، از سلوغی دنیای بیرون فرار می کنم و به خانه ام پناه می برم.
هر چه آدمهای اطرافم را بیشتر می شناسم تنهایی ام دل چسب تر می شود.
تمام زندگی ام در این خلاصه شده است:خانه ، تنهایی و سکوت.
گاهی سکوت خودش پر از حرفهای ناگفته است ؛ همان حرف هایی که بغض می شوند.همان حرف هایی که بجای چشم از خودکارم فرود می آیند.
سکوت من پر از ناشنیده هاست.گوش کن و صدای فریاد دلم را بشنو.در خاموشی من فریاد های بسیاری است.
نویسنده:محمد امین خبرخوش
- ۹۴/۰۶/۲۷