این روز ها خیلی دل گیرم.غمگین و بی حال.ظاهرم گویای احوالم است؛موهایی بلند و ریش هایی نامرتب.
آخر میدانی؟مدتی است حال هیچ کاری را ندارم،حتی رسیدن به ظاهرم. نمی توانم نفس بکشم .
هوای خانه خفه ام می کند.اتاقم تاریک است و نور ، به زحمت خود را از لا به لای پرده به اتاقم
می رساند.اتاقی با در و دیوار هایی خاک گرفته؛در خانه ام و در میان انبوده وسایل خاک گرفته مانند مرده ایی دفن شده ام.
از حرفهایی لبریزم که فقط خودم می فهممشان.به شلوغی آلرژی دارم.در میان جمع هم تنهایم.رمقی در جسم بی جانم باقی نمانده .
بغض هایم را در قبرستان دلم دفن می کنم.به تصویرم در آینه خیره ام؛تنها کسی که همراه من می خندد و همراه من گریه می کند ،تصویرم است.
خوشحالم که هیچ کس از درونم خبر ندارد.دلی تنگ و ظاهری خوشحال .
هر چه درد هایم بیشتر می شود، بلند تر می خندم.
نویسنده: محمد امین خبرخوش
- ۹۴/۰۹/۰۴
مــدعـــیـان گــــر زنـنـد دعـــوی بـــــــالاتـری
پــرچـــــم ❤اربـــــــابــــ❤ مــا از هـمــه بـــالاتـر اســت