⁂ کوچه باغ تنهایی ⁂

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

به تیرگی نیمه شب

 

من خود به چشم خویشتن تنها شدنم را دیدم.خیلی غمگینم.بی تکیه گاه،بی همراه و بی پناه.

دیواری بین خودم و دنیای اطرافم کشیده ام.

زندگی ام رنگی به تیرگی نیمه شب دارد.تاریک و سرد.

احساس عجیبی دارم.امشب، تاریک تر از همیشه است و...

 

  • محمد امین خبرخوش

بوی بهار


 

 اندک اندک بوی بهار می آید.به هر سو که نگاه می کنم ، می بینم که همه در تکاپو هستند تا باز نو شوند.تازه و زیبا. مردم را می بینم که خرید می کنند،خانه تکانی می کنند و گرد و غبار را از صورت خانه پاک  می کنند. من نیز خوشحال و شادمان ازاین همه زیبایی و سرسبزی هستم.

طبیعت را می بینم که لباس برفی اش را از تن بیرون می آورد و ...

 

  • محمد امین خبرخوش

خوشبختی؟!!



 

همه جا را تاریکی فرا گرفته است.بجز صدای تیک تاک ساعت ، هیچ صدای دیگری شنیده نمی شود.

ذهنم درگیر است و خوابم نمی برد. تنهایی،نبودن آزادی،شکست های پی در پی همه و همه ذهنم را ...

 

  • محمد امین خبرخوش

زلف پریشان


زلف پریشانت رقصان در باد است.هیچ میدانی چشمان زیبایت با دلم چه کرده اند؟من محو تماشای نگاهت شده ام.نمیدانم فرشته ایی هستی یا...

 

 

 

  • محمد امین خبرخوش

هوای خونه

 

این روز ها خیلی دل گیرم.غمگین و بی حال.ظاهرم گویای احوالم است؛موهایی بلند و ریش هایی نامرتب.

آخر میدانی؟مدتی است حال هیچ کاری را ندارم،حتی رسیدن به ...

  • محمد امین خبرخوش

کافه تنهایی

 

    باران می بارد و زمین خیس می شود.در کافه ای خلوت، و در گوشه ایی دنج نشسته ام ؛به دور از رفت و آمد آدمها و هیاهوی روز مره.دست در دست تنهایی ام یک به یک خاطراتم را مرور میکنم.خاطرات سیاه و سفیدی که بخاطرشان پرپر شدم.

آرامشی خیالی که این خاطرات...

 

  • محمد امین خبرخوش

فریاد خاموش

 

بعد از یک روز خسته کننده به خانه بر می گردم.تنها جایی که می توانم قدری آرام باشم و هیچ چیز آزار دهنده ایی زجرم ندهد.

روی مبل می نشینم و چشمانم را می بندم .خانه ، آرام است و ...

 

  • محمد امین خبرخوش

آدم برفی


از خواب بیدار می شوم.پنجره را باز می کنم و می بینم برف ، لباس سفیدی بر تن زمین کرده.

پنجره ام رو به دشتی سرسبز باز می شود که حالا ، برف برآن نشسته است.

کتم را می پوشم و به بیرون... 

 

 

  • محمد امین خبرخوش

حرم


 

دلم میخواهد راهی حرم شوم. راهی بهترین جای دنیا .پناه گاه امن دل شکسته ها؛سوار بر بال کبوتر ها می شوم و راهی مشهد می شوم .

دلم بی قرار و لبریز از ...

 

  • محمد امین خبرخوش

غروب

 

دلم که می گیرد ، لب ساحل می روم و به افق خیره می شوم.

غروب آفتاب را که می بینم ، حالت عجیبی پیدا میکنم.انگار ، دریا هم دردی را پشت نقاب بزرگش مخفی کرده .

به دریا حسودی ام می شود .  ...

  • محمد امین خبرخوش