باران می بارد و زمین خیس می شود.در کافه ای خلوت، و در گوشه ایی دنج نشسته ام ؛به دور از رفت و آمد آدمها و هیاهوی روز مره.دست در دست تنهایی ام یک به یک خاطراتم را مرور میکنم.خاطرات سیاه و سفیدی که بخاطرشان پرپر شدم.
آرامشی خیالی که این خاطرات...