
از خواب بیدار می شوم.پنجره را باز می کنم و می بینم برف ، لباس سفیدی بر تن زمین کرده.
پنجره ام رو به دشتی سرسبز باز می شود که حالا ، برف برآن نشسته است.
کُتم را می پوشم و به بیرون می روم.نسیمی خنک ، صورتم را نوازش می کند.
آرام به قدم زدن در دشت مشغول می شوم ؛ درختان تنومند و سر به فلک کشیده ، که برف لباس زیبایی بر تنشان کرده را می بینم.
جای رد پاهایم روی برف معلوم است.چقدر برف را دوست دارم سفید ، پاک و آرامش دهنده نگاه های بینندگان.
زمستان را خیلی دوست دارم ؛ مخصوصا روز های برفی را .
به یاد گذشته که کودکی خردسال بودم و با ذوق و شوق کودکانه ام ادم برفی درست می کردم ، و او را دوست خود می دانستم ، آدم برفی ای می سازم.
روی برفها دراز می کشم و سوار بر قالیچه خیال به دور دست ها پرواز می کنم.
آرزو می کنم همه مانند برف سفید و پاک و بی آلایش باشند و به هم عشق بورزند.
نویسنده:محمد امین خبرخوش
- ۹۴/۰۶/۲۵