زلف پریشانت رقصان در باد است.هیچ میدانی چشمان زیبایت با دلم چه کرده اند؟من محو تماشای نگاهت شده ام.نمیدانم فرشته ایی هستی یا یک خواب و خیال !! که یک شبه آمدی و در دلم تا ابد ماندی.
دلم را در بند کشیده ایی.اسیر تو شدم؛اسیر نگاه زیبایت،دل مهربانت و چهره معصومت.
چه اسارت شیرینی!!! من از آن روز که در بند تو ام آزادم.
** می دانم که دوری خیلی سخت است؛ هم برای من و هم برای تو،اما ... این ها می گذرد.بالاخره فردایی می رسد که مال ماست. چقدر به بودنت در کنار خودم احتیاج دارم.چقدر حرف دارم که با تو بگویم.حرف هایی از جنس احساس.
از آن من باش تا یقین داشته باشم تو هم منتظر آن فردایی.از آن من باش تا آن سکوتی را که مدتها دنبال بهانه ایی برای شکستش بوده ام ، بشکنم. **
تنها بهانه من، از تمام بودنی ها تو فقط از آن من باش. تو فقط باش که من باشم و دنیا باشد.
**تضمینی از نامه های شاملو **
نویسنده:محمدامین خبرخوش
- ۹۴/۰۹/۲۱