⁂ کوچه باغ تنهایی ⁂

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

شاید خودم باشم



و من ، ذهنِ خزان زده ی محکوم به فنا ، هر شب به دنیا می آیم ؛ و با چند سرفه ی خورشید (که یعنی من اینجایم) به خود... پیرمردی را از خواب بیدار میکنم و چند دقیقه ای در همان حالتِ خواب و بیداری اش تماشایش... ابدا به صبحانه علاقه ایی ندارد.دست و صورتش را می شوید و هندزفری را در گوشش می گذارد تا حوالی پنج یا ششِ عصر که شجریان و مرضیه و بنان دیگر نایِ خواندن ندارند.
به پارک می رویم...چند ساعتی در سکوت باهم حرف می زنیم و در آخر ، با یک بیسکوییت و یک آب معدنی نیمه پر به خانه برمیگردیم.کم کم زبانش به حرف باز می شود و سر میز شام با شوخی های (بعضاً خرکی اش) می گذرانیم.
قرص هایش را به او می خورانم و باهم حرف میزنیم تا هر شب راس 12 ، تا که او بمیرد و کودکی تازه از روح او پا بگیرد.
وچقدر این پیرمرد شبیه به کسی است که من میشناسمش(شاید خودم باشم)

13 مرداد 97
محمدامین خبرخوش

پ.ن1 : همیشه که نباید پیر شدن از ظاهر آدم پیدا باشه , گاهی وقتا آدما درونشون پیرتر از بیرونشونه 
پ.ن2 : آخر باید عُقده ها و حرفای درونتو سر یکی خالی کنی و چه کسی بهتر از کلمات!! که نه اعتراض میکنن و نه بهت خرده میگیرن

  • ۹۷/۰۶/۰۶
  • محمد امین خبرخوش

نظرات (۱)

با سلام ...این  دیدگاه متفاوت تری نسبت به متن های دیگر شما داشت ...
خلاقانه تر و متفاوت تر بودن زیبایش کرده بود ...
موفق باشید ..
پاسخ:
خیلی متشکر .. به هر حال اون ها متن های اوایل شروع نوشتنم بودن و کم کم با مطالعه بیشتر کسب تجربه های بیشتر پخته تر میشه هر شخصی ..با تشکر از بازدید شما 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی