اندک اندک بوی بهار می آید.به هر سو که نگاه می کنم ، می بینم که همه در تکاپو هستند تا باز نو شوند.تازه و زیبا. مردم را می بینم که خرید می کنند،خانه تکانی می کنند و گرد و غبار را از صورت خانه پاک می کنند. من نیز خوشحال و شادمان ازاین همه زیبایی و سرسبزی هستم.
طبیعت را می بینم که لباس برفی اش را از تن بیرون می آورد و لباسی از جنس شکوفه به تن می کند.
دشتی روبروی من قرار دارد؛چند مدت پیش، این دشت یک دست سفید پوش و ساکت بود.گهگاهی ، صدای قارقار کلاغی سکوت این دشت را می شکست.سرو ها،فانوس به دست راهنمای پرندگان گمشده در مه بودند.
ولی حالا،دشت به خود تکانی می دهد.پرندگان به دشت می آیند و با نوای دل انگیز خود درختان را بیدار می کنند.
گنجشکان آواز سر می دهند ؛تارشان هوهوی باد است ، و چنگ شان شرشر آب .
نقاش طبیعت قلم را به دست می گیرد و زمین را رنگ آمیزی می کند.با هنرمندی تمام هر چه که در توان دارد را بر روی تابلو می آورد.
حالا دیگر همه چیز برای ورود بهار مهیا شده است.
نفس می کشم !بویی خوش می آید.
گوش می کنم!صدای پایی می آید.
گویی،بهار اندک اندک می رسد.
نویسنده:محمدامین خبرخوش
- ۹۴/۱۲/۲۷